لغت شناسان چند معنا برای فطرت نقل کرده اند: اول گفته اند: شق و شکافتن أصل الفَطْرِ: الشّقُّ طولا (المفردات فی غریب القرآن، ص: 640). این معنا با این آیات قرآن سازگار به نظر می رسد مانند هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ (الملک/ 3) و السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ کانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا (المزمل/ 18). اما از آنجا که موارد استعمال دیگر بیشتر با ایجاد و خلق کردن سازگار است معنی خلقت را از شکافتن نتیجه گرفتند مانند اسم فاطر در مورد خداوند و کلمه فطرت در مورد مخلوقات: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها [الروم/ 30]، الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ [فاطر/ 1]، و قال: الَّذِی فَطَرَهُنَّ [الأنبیاء/ 56]، وَ الَّذِی فَطَرَنا [طه/ 72].
بیشتر لغت شناسان تحت تأثیر ابن عباس که خاطره خود را از گفتگوی دو اعرابی نقل می کند فطر را به معنای ابداع دانسته اند[1]. اما می توان شکافتن را به معنای شکفتن معنا کرد. یعنی خلق بر اساس آنچه که در علم خداست؛ به این نحو که خدا با خلق در واقع تجلی می کند و خود را ظاهر می کند. بر این اساس می توان استعمال فطر را نزد عرب بادیه نشین در شیردوشی به معنی استخراج شیر دانست : فَطَرْتُ الناقة أَفْطُرُها إذا حلبتها بأَطراف الأَصابع (لسان العرب، ج5، ص: 56). یا منظور اعرابی در مورد چاه آب که گفت أَنا فَطَرْتُها را به معنی من آبش را بیرون کشیدم بدانیم نه اینکه مانند اجتهاد ابن عباس بگوییم به معنی ابتداکردن باشد. بلکه در این موارد فطر، خلق از نوع شکفتن و استخراج و بیرون کشیدن است. با این لغت است که اسم «فاطر» می تواند برطرف کننده شک باشد چرا که در آن صورت آسمانها و زمین همه تجلی خدا و مظهر اسم فاطر هستند و نمی توان آنها را از خدا جدا دانست تا زمینه ای برای شک باشد: أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (انعام10)؟
[1] قال ابن عباس، رضی الله عنهما: ما کنت أَدری ما فاطِرُ السموات و الأَرض حتى أَتانی أَعرابیّان یختصمان فی بئر فقال أَحدهما: أَنا فَطَرْتُها أَی أَنا ابتدأْت حَفْرها. و ذکر أَبو العباس أَنه سمع ابن الأَعرابی یقول: أَنا أَول من فَطَرَ هذا أَی ابتدأَه. و الفِطْرةُ، بالکسر (لسان العرب، ج5، ص: 55)
درباره این سایت